وبلاگ کودک منوبلاگ کودک من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

کودک من

شلوار

کاردستی لانه پرنده

دیروز با محمدصادق 3 سال و 1 ماهه این کاردستی رو درست کردیم. و براش از پرنده ها صحبت کردم. اینکه پرنده ها دو تا بال و یه منقار دارن. و کدوم پرنده ها می تونن پرواز کنن و کدوم پرنده ها نمی تونن. کدوم پرنده ها می تونن شنا کنن و کدوم پرنده ها نمی تونن. بعدش کمی به انگلیسی هم پرنده بازی کردیم و نمایش خانواده پرنده ها رو اجرا کردیم. کاردستی رو از این لینک می تونید دانلود کنید و ایده های جالبی رو پیاده کنید ...
1 مهر 1400

قصه دانه خوش شانس

سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد. دانه ترسيد و پيش خودش گفت: من فقط  زير خاك در امان هستم. گاوي كه از آنجا عبور مي كرد پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد. دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب براي رشد و بزرگ شدن احتياج دارم. كم كم باران شروع به باريدن كرد. صبح روز بعد دانه يك جوانه كوچولوي سبز درآورد. جوانه تمام روز زير نور خورشيد نشست و قدش بلند و بلندتر شد. روز بعد اولين برگش درآمد. اين برگ كمك كرد تا نور خورشيد بيشتري را بگيرد و بزرگتر شود. يك روز غروب، پرنده ...
11 اسفند 1397

داستان_نشانه_هـ_ـهـ_ـه_ه

يه روز توي فرودگاه شهر الفبا ي هواپيما رو زمين نشست.  همه ي نشانه ها جمع شدن تا ببينن مسافرشون كيه! چهار تا مسافر پياده شدن.  همه از ديدنشون خيلي خوشحال شدن. اما دوتا از نشانه ها ازشون خوششون نيومد.  اگه گفتين كيا بودن؟؟؟ بله ــه آخر چسبان و ه اخر تنها از اونا خوششون نيومد چون تو اون چهار تا مسافر دوتاشون شكل اونا بودن.  اونا اومدن و با چهار تا #اِ روبوسي كردن. و گفتن ✨درسته كه ما دوتا شبيه شماييم اما ما فقط ميتونيم با نشانه هاي بالاي جدول بياييم. يعني بعد از آ. او. اي .....  و صدامون هِ هستش و با شما اشتباه نميشيم.  اِ ها خوشحال شدن و دستشونوًگرفتن و بردنشون تا خونه ي اونا رو تو شهر نشون بدن. ...
29 بهمن 1397

داستان ق

ديروز ف غير آخر داشت تو پارك بازي ميكرد. يهو خورد زمين و پاش پيچ خورد. دور و اطرافشو نگاه كرد و ديد اي داد بيداد نقطه شو از  رو سرش افتاده. با اون پاش شروع كرد ب گشتن. ف آخر اومد و گفت:چرا اينجوري راه ميري.   گفت :آخه پام پيچ خورده و نقطمم رو هم گم كردم. ف آخر گفت بيا تو بغلم تا ببرمت پيش دكتر. ف. غير آخر گفت : پس نقطه م؟؟  همه ي حرفاي اينا رو قمري مهربون شنيد و گفت:شما استراحت كنيد من براتون پيدا ميكنم.   قمري ،گشت و گشت. لا ب لاي گل ها رو ديد. وااااااي اينجا چقد نقطه هست.   بعد با نوكش يك نقطه و با ي چنگال دستش يك نقطه و با اون يكي چنگالش يك نقطه ديگه برداشت.   رفت رو سر ف غير آخر دوتا نقطه گذاشت. خوب كه ...
17 بهمن 1397

داستان «اُ» استثنایی

یکی  از مشکلات آموزشی که موجب نوشتن غلط کلمه می شود « اُ » استثناء است . واژه هایی مثل ( خوش، خورشید، خوراک، نوک، دو، خود، تو و…) را ممکن است دانش آموزان به صورت ( خُش، خُرشید، خُراک، نُک، دُ ، خُد،تُ و….) بنویسند،چون تعداد اینگونه کلمات محدود هستند . می توان با نوشتن این کلمات بر روی یک صفحه ی مقوایی، نوشتن آن‌ها را به کودکان یاد داد ، یعنی‌ از حافظه‌ی‌ بصری‌ آنان استفاده نمود . البته در هنگام آموزش می توان از روش قصه گویی استفاده نمود .  مثلا « او » به حرف بابا و مادرش گوش نداده و بدون لباس گرم بیرون رفته و با دوستانش بازی کرده البته به دوستانش هم گوش نداده و لب...
17 بهمن 1397

داستان *آتش*

یک روز مامان موشی به بچه اش گفت: « من امروز جایی نمی رم. می خوام بمونم خونه و برات آش سه گردو بپزم. » موشی گفت: « منم بپزم، من بپزم؟ » مامان موشی چوب خشک ها را گوشه ی خانه جمع کرد.             موشی نشست و به چوب ها نگاه کرد. مامان موشی کبریت زد و چوب ها آتش گرفتند. موشی جیغ کشید. پرید عقب و به آتش گفت: « وای! تو کجا بودی؟! » مامان موشی خندید و گفت: « موشی! نزدیک آتش نیا تا من بیام. » و رفت گردو بیاورد.  موشی همانجا نشست و به آتش نگاه کرد. آتش، جیریک جیریک آواز می خواند. موشی گفت: « آواز هم که بلدی بخونی! » آتش گفت: « بله که بلدم. هم بلد...
16 بهمن 1397

حسنی ما یه بره داشت

بره شو خيلي دوست مي داشت برهء چاق توپولي، زبر و زرنگ و توقولي دس كوچولو، پا كوچولو، پشم تنش كرك هلو خودش سفيد سمش سيا، سرو كاكلش رنگ حنا بچه هاي اينور ده، اونور ده، پايين ده، بالاي ده همگي باهاش دوست بودن صبح كه ميشد از خونه در مي اومدن دورو برش جمع مي شدن، پشمهاشو شونه مي زدن به گردنش النگ دولنگ، گل و گيله هاي رنگارنگ. حسني ما سينه ش جلو. سرش بالا، قدم مي زد تو كوچه ها، نگاه مي كرد به بچه ها يه روز بهار باباش اومد تو بيشه زار داد زد : آهاي حسن بيا كجايي بابا؟ بره تو بيار ، خودتم بيا. قيچي تيز پشم سفيد بره رو گرفت، پشمهاشو چيد برهء چاق توپولي، زبر و زرنگ و توقولي شد جوجهء پركنده همگي زدن به خنده پيشيه مي گفت : - ت...
14 بهمن 1397

زندگی حضرت فاطمه (س) برای کودکان

بعد از مدتی انتظار صدای زیبای دختری بهشتی از خانه بلند شد. پدر و مادر از دیدن نوزاد بسیار شاد و خوشحال شدند. حضرت محمد (ص) به امر خدا نام دخترش را فاطمه به معنی جدا شده از بدیها نهاد. خداوند مهربان تا آن روز و بعد از آن چنین دختر پاک و درستکاری را به هیچکس هدیه نداده بود. حتی فرشته های آسمان نیز برای دیدن فاطمه (ع) به زمین می آمدند و از صحبت کردن با او لذت می بردند. دشمنان پیامبر (ص) با شنیدن خبر تولد حضرت فاطمه (ع) خوشحال شدند و ایشان را آزار داده ، می گفتند: تو ابتر هستی! یعنی پسری نداری که نسل تو ادامه پیدا کند و دیگر کسی نیست که بعد از تو مردم را به دین اسلام دعوت کند. اما خداوند یکتا برای اینکه مقام و بزرگی حضرت فاطمه (ع) را نشان بده...
14 بهمن 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک من می باشد