واکسن
مادر بزرگ خوبم یک زن مهربونه
موی سرش سفیده خیلی چیزا می دونه
یه روز اومد خونمون گفت به مامان جان من
بچه رو اماده کن بریم برای واکسن
بچه های زیادی اونجا توی صف بودن
وقتی که نوبتم شد به من یه سوزن زدن
حالا که جای واکسن درد می کنه حسابی
مادر بزرگ به مامان می گه یه وقت نخوابی
به من می گه عزیزم درد تورو نبینم
حالا که تب کردهای تا صبح پشت می شینم
تب دارم وپای من درد می کنه حسابی
برای من نمونده نه راحتی نه خوابی
کاشکی می زد یه روزی مادر بزرگ یه واکسن
تا که اونم بفهمه چه دردی داره سوزن
(بنفشه رسولیان)
با تشکر از رادین جان