وبلاگ کودک منوبلاگ کودک من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

کودک من

شلوار

انگوری و خاله پیش‌پیش

1395/2/1 18:31
نویسنده : وبلاگ کودک من
2,756 بازدید
اشتراک گذاری

داستان نوشتاری انگوری و خاله پیش پیش

انگوری یک گربه سیاه کوچولو بود. یک روز مادر صدایش زد و گفت:«انگوری جان! امروز این ظرف پنیر را برای خاله پیش پیش ببر. توی راه مواظب سگ ها باش. سگ ها دشمن گربه ها هستند. آن ها را دنبال می کنند و می گیرند و می خورند.»

انگوری گفت: «باشه مامان، مواظبم.»

و پنیر را در سبد کوچکی گذاشت و به راه افتاد. خاله پیش پیش در دهکده دیگری زندگی می کرد.

انگوری رفت و رفت. او تا آن روز هیچ سگی را ندیده بود. انگوری از کنار مزرعه ای می گذشت که حیوان سبز کوچکی دید. او وسط راه نشسته بود و اطراف را نگاه می کرد.

انگوری با خود گفت: «نکند این سگ باشد؟ ولی با این کوچولویی چطوری می خواهد مرا دنبال کند و بگیرد؟»

انگوری جلو رفت و با صدای بلندی گفت: «سلام آقا سگه! حتماً خیلی دلت می خواهد که مرا دنبال کنی و بگیری.»

آن حیوان سبز، یک قورباغه بود. با صدای بلندی خندید، قورقور کرد و گفت: «چه گربه کوچولوی نادانی هستی! من که سگ نیستم. قورباغه ام. حالا راهت را بگیر و برو. اگر واقعاً یک سگ دیدی، خیلی مراقب باش.»

انگوری دوباره به راه افتاد. رفت و رفت. این بار یک حیوان سفید کوچولوی پشمالو دید.

انگوری فکر کرد: «چه حیوان قشنگی! حتماً مثل قورباغه بی آزار است!»

بعد گفت: «سلام پشمالو سفیده! تو این دور و بر سگ دیده ای! البته فکر نمی کنم هیچ سگی بتواند مرا بگیرد!»

حیوان سفید پشمالو که یک سگ بود، واق واقی کرد و گفت: «معلومه که این دور و برها یک سگ دیده ام! خودم!»

و به طرف انگوری پرید. انگوری فرار کرد، آن هم چه فراری! سبدش را انداخت و از درختی بالا رفت.

سگ سفید مدتی زیر درخت ماند و واق واق کرد. بعد هم خسته شد و از آنجا رفت.

انگوری باز هم مدتی روی درخت ماند و دید که هیچ خبری از آقا سگه نیست. آرام آرام پایین آمد و گفت: «کی فکر می کرد که آن حیوان سفید پشمالو یک سگ باشد؟!»

بعد سبدش را برداشت و دید که پنیر سرجایش است. آن وقت با احتیاط به طرف خانه خاله پیش پیش به راه افتاد.

پسندها (1)

نظرات (15)

آرش
4 اردیبهشت 95 18:12
سلام به وبلاگ ما سر بزنید و لطفا به آردینآوینا کمک کنید تا در مسابقه دو قلوها برنده شند کد 477 را به 2122773438 پیامک کنید
elham
6 اردیبهشت 95 13:02
slm. http://taha1.ninipage.com/post-193.nini sofre h7sin lotfan to web bezarid ba tashakoor
استند لوازم آرايش
13 اردیبهشت 95 12:16
مطالب شما بسيار جذاب است، موفق و پيروز باشيد.
همیلا
15 اردیبهشت 95 14:47
سلام سپیـــده جوونی.وب خیلی خیلی عالیه دارید...ماشما رو لینک کردیم...خوشحال میشیم لینکموووون کنی عزیزم
آزی
16 اردیبهشت 95 15:51
وبلاگتون جذابه میشه به وب منم بیان و اگه خوشتون اومد لینکم کنید
لاغري پهلو و شکم
18 اردیبهشت 95 10:41
با تشکر از مطالب خيلي خوبتان وب سايت خيلي خوبي داريد
طراحي دکوراسيون داخلي
18 اردیبهشت 95 15:09
خيلي جالب بود ، وبلاگ جالبي داريد
نرم افزار حسابداري
19 اردیبهشت 95 13:54
ممنون از مطالب خوبي که به اشتراک ميگذاريد، به وبلاتون علاقه مند شدم و باز هم سر ميزنم
دکوراسيون فروشگاه
19 اردیبهشت 95 14:50
خيلي مطالب عالي در سايت قرار مي دهيد
موتور برق
27 اردیبهشت 95 0:43
مطالب شما بسيار جذاب است، موفق و پيروز باشيد.
سارا
28 اردیبهشت 95 19:40
وااااااااایییییی جشن های دندونی تون خیلی بدردم خورد عالی بودش......... مرسییییییییی
نی نی
2 خرداد 95 9:06
سلام خوشحال میشم به وبلاگ نی نی بلاگ هم بیای و نظرت رو بگی. ممنون http://niniblog1.mihanblog.com
مینا راد
31 خرداد 95 19:30
خیلی قشنگه ابجی بزرگه به ابجی کوچیکه کمک کنه.....
آنی
23 شهریور 95 9:10
سلام سپیده جون روزز بخیر من امروز عکس های تولد ویانا رو با تم صوفیا تو وبلاگش گذاشتم خوشحال میشم یه سر بزنی
ساناز
19 دی 95 11:24
چقدر خوب بود
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک من می باشد