وبلاگ کودک منوبلاگ کودک من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

کودک من

شلوار

بازی با کودک ۱۵ ماهه

امشب تمام مطالبی رو که در مورد بازیهای کودکان بود و قبلا در وبلاگم در مورد ساجده ثبت کردم رو خوندم... یادش بخیر... چقدر با هم بازی کردیم و الان که ساجده ۸ سالشه دارم نتیجه اش رو می بینم.  بازی کردن با کودک از سن پایین تاثیر زیادی روی هوش و استعدادش داره... و حالا بازی هایی که با محمدصادق ۱۵ ماهه انجام می دم 😍 از خیلییی خیلییی پیش توپ بازی جز بازی های اصلی ما بود. قبل از اینکه بتونه راه بره، روبروی هم با فاصله کم می نشستیم و توپ رو به سمت همدیگه هل می دادیم... خیلی براش سرگرم کننده و جالب بود.  کم کم بازی نشسته تبدیل به شوت زدن با پا شد... اینکه بهش می گفتم : با پا شوت بزن ... و گاهی اوقات وقتی شوت می زد، دس...
13 آبان 1398

صاد صاد صاد صاد هستم

صاد صاد صاد صاد هستم  ببین چه شکلی هستم دو شکل دارم چه زیبا  بیایین با من تماشا صدام با سین یکی هست اما ز اون جدا هست اول صورت میام وسط قصه هست جام اول صابون منم یه دندونه هم دارم تو صدف و تو صدا تو صندوقم بچه ها تو صف و مخصوص میام بیا بکن خوب نگام  حالا من و شناختی  کدوم نشونه هستم؟ صاد صاد صاد صاد هستم  صاد صاد صاد صاد هستم تشکر از خانم توکلی بزرگوار
19 اسفند 1397

بازی پرتاپ

بازی جذاب پرتاپ سن ۳تا۷ سالگی. تعداد ۱۰ توپ رو در نایلون کرده و  آویزان میکنید  ۴ بسته نایلون که در هر بسته ۱۰ توپ قرار دارد و آویزان کرده اید . کودک رو ابتدا با فاصله کم و ارام آرام به فاصله می افزایید قرار میدهید. کودک جان باید با نشانه گیری یک  توپ به نایلون پرتاپ کند که نایلون پاره شود و توپ ها بریزد. این بازی به تحرک نیاز دارد و برای کودک بسیار دلپذیر است. 🏓   اهراف بازی. 🏸تقویت نشانه گیری 🏑تقویت مهارت حرکتی ⛷تقویت بینایی. 🏌‍♂تقویت دست  
18 اسفند 1397

شعر سوره مسد

گفته خدای روز و شب درباره ابولهب ز کارهای پست او بریده باد دست او چونکه همیشه بسیار احمد و داده آزار شد همسر اون آدم هیزم کش جهنم به گردنش همیشه  حلقه ای از آتیشه هرکی که اینچنینه عاقبتش همینه
18 اسفند 1397

پدر

جشن گل و ستاره میاد دوباره روز جشن گل و ستاره چه روز خوب و شادی وای چه صفایی داره روز پدر می رسه شاد می شه بابای من برای او می خرم یه شاخه گل، یه پیرهن! می گم مبارک باشه روز پدر بابا جون الهی زنده باشی ای پدر مهربون
18 اسفند 1397

قصه دانه خوش شانس

سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد. دانه ترسيد و پيش خودش گفت: من فقط  زير خاك در امان هستم. گاوي كه از آنجا عبور مي كرد پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد. دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب براي رشد و بزرگ شدن احتياج دارم. كم كم باران شروع به باريدن كرد. صبح روز بعد دانه يك جوانه كوچولوي سبز درآورد. جوانه تمام روز زير نور خورشيد نشست و قدش بلند و بلندتر شد. روز بعد اولين برگش درآمد. اين برگ كمك كرد تا نور خورشيد بيشتري را بگيرد و بزرگتر شود. يك روز غروب، پرنده ...
11 اسفند 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک من می باشد