وبلاگ کودک منوبلاگ کودک من، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

کودک من

شلوار

مسواک

شبا که میشه  وقت خواب دندوناتو مسواک بزن با حوله تمیز خود دست و رویت رو پاک بکن صبح که میشه با شادی بلند شو از رختخواب یه کمی لی لی بکن برو سر شیر آب دست و رویت را بشور دوباره مسواک بزن دندوناتو سفید کن مانند دندون من دندونای من همه مانند مرواریده سفیده و سفیده تمیزه و تمیزه بچه های خوب یادتون نره مسواک بزنید هر شب ...
30 دی 1391

بابا بزرگ پیرم

بابا بزرگ پیرم وقتی به کوچه میره مثل پدربزرگا عصا به دست می گیره وقتی کتاب می خونه به چشمش عینک داره همیشه پشت گوشش گوشی سمعک داره   دندون مصنوعی اش می افته از دهانش می خنده مثل کودک چهره ی مهربانش ...
25 دی 1391

خانواده

 بابام میره اداره همیشه گرم کاره چشم و چراغ خونه مامان مهربونه داداش جونم چه نازه یه کم زبون درازه خواهر جونم چه ریزه با نمک و عزیزه ماییم یه جمع ساده با نام " خانواده " ...
21 دی 1391

جغل و جغول

جغل و جغول جغاله       میرم کنار خاله      پشمک و برف و پنبه      میرم کنار عمه     پولک و قند و چایی      میرم کنار دایی      نون و پنیر و ریحون      خوش اومدی عمو جون      آجیل دونه دونه      مهمون داریم تو خونه      خنده و دیده بوسی      عروسیه      عروسی ...
19 دی 1391

خواهرم شیرین

 خواهر کوچک من  مثل یک شاخه گل است  با دو تا لپ گلی  خنده روی تپل است  خواهرم شیرین است  مثل یک حبه نبات  خنده هایش شکر است   بوسه هایش شکلات    می تواند بدود  مثل یک موش زرنگ  می کند دنبالم  مثل یک بچه پلنگ  یک کمی شیطان است  می دهد آزارم  باز خیلی خیلی  دوستش می دارم ...
17 دی 1391

مادربزرگ

مادر بزرگ مهربون خونه ی  تو چه عالیه وقتی میام خونه ی تو دلم پر از خوشحالیه اول برام قصه می گی تو اون حیاط با صفا به روی تخت آهنی کنار باغچه ی گلا منم برات شعر می خونم به شعر من خوب میدی گوش اول منو بوس می کنی بعدش می گیری تو آغوش ...
14 دی 1391

عینک بابا

 اتاق بابا    پر از کتاب است    یک و دو و سه ...    چه بی حساب است !     دو چشم بابا        به خواب رفته    به شهر خوب     کتاب رفته      می زنم آن را    به چشم هایم    ولی بزرگ است    کمی برایم    بزرگتر شد    اتاق بابا    شکل دگر شد     تمام دنیا  ...
13 دی 1391

مامان و بابا

دو شاخه گل میکشم تو دفتر نقاشی آنها رو رنگ می کنم مثل یه نقاش باشی یه شاپرک می کشم با پر و بال رنگی مامان منو می بوسه با خنده ی قشنگی یه گل میدم به مامان یه گل میدم به بابا خودم میشم شاپرک قاطی میشم با اون ها ...
11 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک من می باشد