از کیف مامان یک شانه گاهی بیرون می آید مانند ماهی سر می خورد او بر موج موها با پیچ و تابی آرام و زیبا مامان خوبم انگار دریاست دریا همیشه در خانه ماست ...
وقتی که باران می آد باران نم نم می آد چترم و باز می شوم یک سرپناه می شوم تا یک وقتی خیس نشی اسیر باران نشی اگه یه وقت خیس بشی مریض می شی تو خونه موندنی می شی پس وقتی باران می آد باران نم نم می آد هیچ وقت فراموش نشه من را بردار همیشه شعر از سینا جعفری ...
این پنج انگشت هستند با هم یک خانواده بسیار بامهر بسیار باهوش بسیار ساده پیوسته هم فکر پیوسته همکار پیوسته همراه در فکر معصوم در کار کوشا در راه آگاه ای کاش امروز ...
ای یار کودکستان ای همدم دبستان اصول دین پنج بود دانستنش گنج بود توحید باشد یکم نبوت است دوم معاد سومین است این سه اصول دین است دو اصل دیگر آن به نزد ما شیعیان عدل و امامت بود راه هدایت بود ادامه مطلب یک نمونه دیگر ما مسلمانیم پیرو قرآن مانند گلیم توی گلستان &nb...
حسنی بی دندون شده زار و پریشون شده بی احتیاطی کرده حالا پشیمون شده با دندوناش شکسته بادام سخت و پسته مک زده به آب نبات هی جویده شکلات قندونو خالی کرده وای که چه کاری کرده دونه به دونه دندوناش خراب شدن یواش یواش تا خونه همسایه ها می یاد صدای گریه هاش ...
گلها چه رنگارنگند هم خوشبو هم قشنگند مثل یاس و نیلوفر همه از هم زیباتر بعضی هستند تو صحرا با رنگ و بوی زیبا بعضی تو باغ و باغچه یا در گلدان رو تاقچه زیبا می شه این دنیا با رنگ و بوی گلها